قصه از آنجا شروع شد که................ خیلی عصبانی بود,گفت اگه دوستم داری ثابت کن
گفتم چه جوری؟
....تیغو برداشتو گفت: رگتو بزن.
گفتم مرگ و زندگی دست خداست
... گفت:یعنی دوستم نداری...
... تیغو برداشتمو رگمو زدم,وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون می دادم, آروم زیر لب گفت:
اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:56 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت